بر اساس تحلیل آرتور شوپنهاور در مورد حکمت زندگی٬ قصد دارم تا به چند نکته اشاره کنم.
در کتاب "در باب حکمت زندگی" اثر شوپنهاور٬ صفحه ی ۱۴۷- خط ششم٬ اینگونه عنوان می شود که: "هدف خویش را لذّت ها و راحتی های زندگی قرار ندهیم٬ بلکه تا آن جا که ممکن است از مصیبت های زندگی بگریزیم".
در واقع "سعادت٬ رویایی بیش نیست٬ اما رنج واقعیت دارد".
خب٬ از آنجا که موقعیت هر انسان در نظر خودش بدترین موقعیت عالم به نظر می رسد٬ من هم تصور می کنم که بدلیل زندگی در این کشور٬ بسیاری از موقعیت های خوب در زندگیم را از دست داده ام. هر روز صبح که از خواب چشم باز می کنم٬ باید منتظر خبرهای غیر منتظره باشم. اما سوال اینجاست که با این موقعیت٬ چگونه می توانیم از مصیبت ها در امان بمانیم؟
اما در نظر بگیرید که رنج ها پیش بینی نشدنی هستند٬ یعنی درصد بسیار کمی از مصیبت هایی که در آینده قرار است برایمان اتفاق بیافتد را می توانیم پیش گویی کنیم در صورتیکه سعادت ها را با خیال پردازی و آرزو شاید بتوان پیش بینی کرد(بحث بر صحت و یا دروغ بودن سعادت نیست٬ در اینجا سعادت را با توجه به دامنه ی فکری فرد تعریف می کنیم).
از نظر من٬ شوپنهاور با توجه به ماهیت بدبین بودنش٬ همان قضیه ی توهم گرایی نسبت به رسیدن به سعادت را از پیش گرفته است. او از مسیر کنار زدن مصائب صحبت می کند و عوام به رسیدن سعادت فکر می کنند. در واقع هر دو مسیر٬ از یک شاهراه منشعب شده اند ولی یکی از قطب مثبت و دیگری از قطب منفی. در واقعی بودن رنج ها شکی نیست اما شاید سعادتی که ما در نظر می گیریم پوشالی باشد و سعادت واقعی نیز وجود خارجی داشته باشد. اگر زندگی را تنها با برطرف کردن مشکلات سپری کنیم٬ ممکن است بعد از هر پیروزی٬ لذّتی حاصل شود که آن نیز دوام نخواهد داشت٬ زیرا حضور مصیبتی دیگر جای آن را خواهد گرفت. پس چه فرقی میان رسیدن به سعادت پوشالی و فائق آمدن بر رنج هاست؟