چند روز پیش مقاله ای با عنوان "زبان، گونه، گویش و لهجه: کاربردهای بومی و جهانی" از دکتر محمد دبیرمقدم که به تازگی در قسمت مقالات پایگاه Lingoistica اضافه شده را مطالعه می کردم که به یک نکته اساسی برخورد کردم. در این مقاله بحث بر تعاریف (داخلی و خارجی) متفاوتی است که برای این اصطلاحات ارائه شده و اینکه این تعاریف باعث سردرگمی پژوهشگران و دانشجویان زبانشناسی شده است. در این مقاله، نویسنده تلاش می کند تا این تعاریف مختلف را کنار هم قرار دهد تا به جمع بندی کلی برسد. در کل مقاله خوبیست. اما نکته ای که درباره این مقاله وجود دارد این است که این اصطلاحات و تعاریف بحث شده هیچ یک در زبانشناسی مطرح نیستند. در زبانشناسی تمامی اینها I-language تلقی می شوند و "زبان" به شمار می آیند. مفاهیمی چون گویش، گونه و ... همگی در مطالعات جامعه شناختی زبان (Sociolinguistics) مطرح می شوند!
نویسنده در طول مقاله همواره از زبانشناسی نام می برد. اما مفاهیم یادشده فقط در حوزه خودشان (جامعه شناسی زبان، گویش شناسی و...) قابل بحث هستند و در زبانشناسی هیچ نقشی ندارند. این یکی از ضعفهای جامعه زبانشناسی ایران است که هنوز تفاوت خیلی چیزها را نمی داند! Sociolinguistics حوزه ایست مستقل که نه ربطی به Linguistics دارد و نه بخشی از آن محسوب می شود. تنها ارتباطشان اینست که در هر دو به نوعی "زبان" مطرح است اما این "زبان" کجا و آن "زبان" کجا. در ادبیات، سبک شناسی، گفتار درمانی و ... هم محور اصلی مطالعات به نوعی "زبان" است اما هیچ کدام زیر مجموعه زبانشناسی نیستند و ربطی هم به زبانشناسی ندارند.
تا وقتی به مرزهای حوزه های دانش و علوم مختلف توجه نکنیم و مسائل را دقیق مطرح نکنیم و همینطور "هردم بیل" به مطالعه بپردازیم، وضعمان همین که هست می ماند و پیشرفتی نمی کنیم.
نگاه می کنم از غم به غم که بیشتر است
بی خیسی چمدانی که عازم سفر
من از نگاه کلاغی که رفت فهمیدم
که سرنوشت درختان باغمان تبر است...
"شاعر تمام شده" از شاهین نجفی
بر اساس تحلیل آرتور شوپنهاور در مورد حکمت زندگی٬ قصد دارم تا به چند نکته اشاره کنم.
در کتاب "در باب حکمت زندگی" اثر شوپنهاور٬ صفحه ی ۱۴۷- خط ششم٬ اینگونه عنوان می شود که: "هدف خویش را لذّت ها و راحتی های زندگی قرار ندهیم٬ بلکه تا آن جا که ممکن است از مصیبت های زندگی بگریزیم".
در واقع "سعادت٬ رویایی بیش نیست٬ اما رنج واقعیت دارد".
خب٬ از آنجا که موقعیت هر انسان در نظر خودش بدترین موقعیت عالم به نظر می رسد٬ من هم تصور می کنم که بدلیل زندگی در این کشور٬ بسیاری از موقعیت های خوب در زندگیم را از دست داده ام. هر روز صبح که از خواب چشم باز می کنم٬ باید منتظر خبرهای غیر منتظره باشم. اما سوال اینجاست که با این موقعیت٬ چگونه می توانیم از مصیبت ها در امان بمانیم؟
اما در نظر بگیرید که رنج ها پیش بینی نشدنی هستند٬ یعنی درصد بسیار کمی از مصیبت هایی که در آینده قرار است برایمان اتفاق بیافتد را می توانیم پیش گویی کنیم در صورتیکه سعادت ها را با خیال پردازی و آرزو شاید بتوان پیش بینی کرد(بحث بر صحت و یا دروغ بودن سعادت نیست٬ در اینجا سعادت را با توجه به دامنه ی فکری فرد تعریف می کنیم).
از نظر من٬ شوپنهاور با توجه به ماهیت بدبین بودنش٬ همان قضیه ی توهم گرایی نسبت به رسیدن به سعادت را از پیش گرفته است. او از مسیر کنار زدن مصائب صحبت می کند و عوام به رسیدن سعادت فکر می کنند. در واقع هر دو مسیر٬ از یک شاهراه منشعب شده اند ولی یکی از قطب مثبت و دیگری از قطب منفی. در واقعی بودن رنج ها شکی نیست اما شاید سعادتی که ما در نظر می گیریم پوشالی باشد و سعادت واقعی نیز وجود خارجی داشته باشد. اگر زندگی را تنها با برطرف کردن مشکلات سپری کنیم٬ ممکن است بعد از هر پیروزی٬ لذّتی حاصل شود که آن نیز دوام نخواهد داشت٬ زیرا حضور مصیبتی دیگر جای آن را خواهد گرفت. پس چه فرقی میان رسیدن به سعادت پوشالی و فائق آمدن بر رنج هاست؟